روزنوشت های یک دندانپزشک

روزهای زندگی
  • ۰
  • ۰

غدیر پارتی

امروز دعوت بودم به مهمونی غدیر پارتی ! یا همون مولودی خودمون پر از خانومای ژیگول و باکلاس و یه خواننده باحال و شاد خیلی خوش گذشت ...


  • دنتیست بانو
  • ۰
  • ۰

تابستون سال 90 همین روزای تابستون که رتبه م خوب شده بود و مطمعن بودم یه رشته ی خوب قبول میشم و تنها دلشوره ای که داشتم این بود که مبادا دندونپزشکی قبول نشم و پزشکی قبول شم ! بعد از اعلام نتایج که دقیقا یادمه مشهد بودیم و صبح ساعت 6 بیدار شدم و رفتم تو سایت و قبولیمو دیدم و از اعماق ته وجودم خوشحال شدم و جیغ کشیدم فکر میکردم که دیگه خوشبخت شدم !

و رویاهام در راستای اینکه همون ترم اول یه غلمان (قلمان)بهشتی عاشق من میشه از نوع سه ایکس لارج سینه کفتری و مو پرپری بعد ما باهم دیگه بقیه روزهای تحصیلمون رو میگذرونیم باهم درس میخونیم و اینا ! عاشق این بودم که یه خونه نقلی و یه زندگی دانشجویی عاشقونه داشته باشم ! و فکر میکردم وقتی برسم سال آخر خیلی بزرگ شدم و احتمالا وقتشه مامان بشم !


تو این 6 سال از کور و کچل و معتاد و قاچاقچی همه نوعیش به پستمون خورد و هیچکدوم نبودند اون کسی که باید باشه ....مدت های مدیدی هم سینگل وار به دنبال اون نیمه گمشده میگشتم و کاندیدهای احتمالی هم داشتم که به محض کاندید شدنشون شاهد به عمل میومد نیمه گمشده ی کسی دیگه هستند !


تا رسیدیم به اخرین سال و همین مورد آخر که عطایش رو به لقایش (یا برعکس) بخشیدم و جونم آزاد ... !

منکه دیگه اون ادم سابق نیستم !! از عوارض بزرگ شدنه .. ! 


به اون درجه ای از عرفان رسیدم که سرکوب کنم همه ی احساسات و نیازامو اینکه بتونم والد درونمو همیشه فعال نگه دارم و حواسم باشه کودک درونم چیزی نخواد ! در عین حال بتونم سرحال و سرزنده و شاد به نظر برسم ... !

به اون درجه ای از عرفان رسیدم که حس میکنم درونم یه چیزی مُـــرده ! در واقع همون جنازه باعث شد که به راحتی خدافظی کنم و یکی از کیسای مناسب ازدواج رو به راحتی بزارم کنار ... ! بدون هیچ احساس غم و اندوه یا دلشکستگی ... !

شاید این حالت نرمال نباشه اما خب حداقلش اینه آزار دهنده نیست و نه تنها زندگی رو متخل نمی کنه بلکه باعث میشه راحت پا بزاری رو دلت خودت و احساسات و برسی به زندگی ... البته به شرطی که تعریفت از زندگی مقاله و پایان نامه و کار و درس و ... باشه !

نه احساس و عشق و ازدواج و تنها نبودن ... !




  • دنتیست بانو
  • ۰
  • ۰

ادامه زندگی ...

بعد از خدافظی با مورد آخر چسبیدم به پایان نامه و مقاله با چسب حرارتی علی رغم اینکه تو مرداد دانشکده حالت نیمه تعطیل بود و  نمیشد هیچ استادی رو پیدا کرد اما من چنان چسبیده بودم که دوهفته ای کارش جمع شد و اول هفته سوم ینی یکشنبه 5 شهریور 1396 دفاع کردم ... !


خیلی جلسه ی فان و خوبی بود خداروشکر !

نمرمم شد 20 :)


دوشنبه 96/6/6 هم اثاث کشی کردیم ! ملت بعد از دفاعشون پارتی میگیرن و مسافرت لاکچری میرن ما اثاث کشی میکنیم !

الان یک هفته ست که تو خونه جدیدیم ... و مرتب کردن اتاق من دیشب تموم شد !


از شنبه رفتم دنبال کارای فارغ التحصیلی و امضا جمع کردن و جمع کردن هرامضا داستان ها داشت !از ادیت پایان نامه و صفحه بندی و ریختن رو سی دی و ... گرفته تا خالی کردن کمد و تحویل دادن کلید .... یه تم غمگین خاصی بود مخصوصا غمگین ترینش که لحظه تحویل کارت دانشجویی که به معنی پایان استفاده از استخر هزارتومنی بود :|


یکشنبه اخر وقت رفتم معاونت اموزشی بهم گف گواهی تحصیل پیش دانشگاهیت موقته و باید دائم بگیری :|

اومدم توی گروه کلاس پرسیدم که ادرس پیش دانشگاهیمون کجا رفته که یه خودشیرین گف من تاییدیه تحصییلی هم گرفتم بعدش !

دوشنبه صبح اول وقت رفتم مدرسه و مدرکو گرفتم و به خیال خودم زرنگ بازی دراوردم و رفتم پست و 20 هزارتومن دادم تاییدیه تحصیلی گرفتم بردم معاونت اموزشی لعنتی بهم گف تاییدیه داشتی و لازم نبود !


این 20 هزارتومن زور آورترین 20 تومن زندگیم بود که رفت به فنا !

مخصوصا که نفر قبل من 15 تومن داد واسه تاییدیه ولی نمیدونم چرا از من 20 گرفت منم خجالت کشیدم بپرسم ! 

احساس ورشکستگی میکنم اصن :/


هی خودمُ دلداری میدادم که هیش طور نی صدقه بوده :| :)


خلاصه بعد از اون ضربه سنگین رفتمو مدارکمو تحویل بایگانی دادم و خلاص !


البته یه سری مراحل اداری مونده که از شانس ما همه رفتن مرخصی ... ! :|


طبق پیش بینی ها و تخمین ها احتمالا اواسط مهر برم طرح 


نمیدونم کجا می رم ... !


دچار بحران فارغ التحصیلی شدم آینده مثل یه جاده مه آلوده که هیچیش معلوم نیست !


به قول رییس دانشکده خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار


پ.ن : خداجون "البته خشنودی ما رو هم مد نظر داشته باش"



  • دنتیست بانو
  • ۰
  • ۰

بالشت سر شوهر !! (4)

و اما نوبت رسید به اونی که احتمالش از همه بیشتر بود و مدت رفت و آمد و جلسات اشنایی دوماه طول کشید!

تموم اون چیزی که یک دختر از زندگی میخواد ! همه ی رفتارها درست و حساب شده !


همه چیز دقیق !

مردی آروم ، صبور و بی نهایت مهربون که در تحقیقات میدانی مهربون بودن شاخص ترین ویژگیش بود و من خودم هم بارها دیده بودم توجه و مهربونیشو !


اما اینم تموم شد ... ! به علت های منطقی و غیرمنطقی ... !

از جمله نارضایتی خونواده من که ته دلشون بود و من متوجه شده بودم

نبودن محل کارش در این شهر

تفاوت های فرهنگی و ...


حدود 10 جلسه مشاوره رفتم تا اینکه در جلسه آخر تصمیممو گرفتم و بعد از اون جلسه باهاش تماس گرفتم و خدافظی کردم ... !


و به پایان آمد این دفتر !!



  • دنتیست بانو
  • ۰
  • ۰

بالشت سر شوهر !! (3)

نوبت رسید به اونی که احتمالش در حد متوسط بود اما بخاطر شرایطش میخواست یه مدت همینجوری بریم ببینیم چی میشه باشه که من نه حالشو داشتم نه میتونستم نه بلد بود !


بنده خدا بچه ی خوبی بود اما خب زیادی بچه بود :|


و به هتل نرسیده در نطفه سرکوب شد !

  • دنتیست بانو
  • ۰
  • ۰

بالشت سرِ شوهر !! (2)

هنوز یک هفته از قضیه نگذشته بود که دچار ترافیک کیسی شدم ! سه مورد در یک زمان !!


نشستم برنامه ریزی کردم که کدومو اول ببینم و قرار شد اونی که احتمال قبول شدنش کمتره ببینم و زود ردش کنم و اونی که احتمالش بیشتره بزارم برای آخر !! :)


مادر دوماد یکی از شبهای اوایل ماه رمضون تو یکی از هتلای شاخص برای اینجور مراسما قرار گذاشت ! ما هم تیپ خارسو کُش زدیم و رفتیم سر قرار !


پسر متولد 66ولی بسیار baby face ! و گوگولی مگولی بود ... و این گوگولی مگولی بودن به قدری زیاد بود که دیگه دلو میزد !


منتظر بودم مثه قبلی طومار دربیاره اما خب سوالی نداشت !


و ازم خواست خودمو معرفی کنم

 منم تو یه جمله گفتم فلانی هستم 24 ساله از اینجا 

و شما ؟


اونم شروع کرد از اسم و فامیل و شماره شناسنامه و نام پدر و مادر و تاریخ تولد خودشو داداشش و خواهراش و شغل خواهرا و شوهر خواهرا و بچه خواهرا و ...... ! گفت :|

و من همش با لبخند ملیح سرتکون میدادم !

بعد رسیدیم به همون سوالای کلیشه ای تفریحات و اینا

که منم گفتم مسافرت خیلی دوس دارم و هدفم تو زندگی دیدن دنیاست!

که اونم لبخند ملیحی زد و گف من ممنوع الخروجم !


بعدم باهم زدیم زیرخنده و ادامه جلسه به بحث در مورد تجهیزات دندونپزشکی و کامپوزیت و قدرت ساکشن های بخش جراحی و ... گذشت ! :)


رشته ش مهندسی پزشکی بود فکر کنم شایدم مواد یادم نیست اما در کل آدم فانی بود !

و به من گف که اخلاقتون فوق العاده ست و خیلی خوش اخلاقین ! :)

و من به خودم غره شدم ! خدافظی کردیم و اومدیم خونه !

  • دنتیست بانو
  • ۰
  • ۰

اواخر فروردین و اوایل اردیبهشت نزدیک بود شوهردار بشم ! مثه همه ی آدمای نرمال برم سر خونه زندگیم ! اولش یعنی همون جلسه ی هتل کیس مورد نظر به قدری موجه و مطابق با خواسته های دفتر های جذب و راز و .... بود که فکر کردم خودشه !


همون مردی که قراره با وجود من بشه خوشبخت ترین آدم روی کره زمین !!!


اما طی یک ماه شایدم کمتر همه چی تموم شد 


و آخرین خدافظی ما بعد از خوردن ناهار بود ،خوراک زبون گوساله !


خب پیشنهاد جدایی از طرف من بود و در کمال ناباوری پذیرفته شد ! البته که من دنبال عشق آتشین و شور و هیجان میگشتم و طرف چرتکه که چه عرض کنم ماشین حساب مهندسی دستش گرفته بود و اومده بود خواستگاری


از همون جلسه اول که طومارو باز کرد و هزاروصد سوال پرسید ....


تا جلسات بعد که همچنان طومار باز میشد و سوال ها پرسیده !


آدمی که کنارش حس دوست داشته شدن نمیکردم ... بخاطر باد زیاد کله طرف ...! شایدم غرور بی جا ! ولی هرچی که بود بعد از خداحافظی بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد !!


البته که پدر شدیدا پسندیده بود ... اما مادر با شناختی که از دختر برون گرای احساساتی شاد و سرخوشش داشت مردد بود !


آخرین جمله ی آخرین گفتگو این بود که طرف مقداری از غرورش کم کرد و گفت بزارین بسپریم دست قسمت !!؟!!

که برای من معنی جز " حالا ما بریم یه دوری بزنیم و بیایم نداشت ! "


و علت اصلی خداحافظی تفاوت معنی دار سطح انرژِی بود !

من آدم پرانرژِی و اون همیشه در حالت لو باتری !

که البته دوست داشت طرفش پر انرژِی باشه و خودش همون طور لوباتری !

که اصلا منطقی نبود !

و همه چیز به سادگی ! و آسون تموم شد .... و فراموش :)


  • دنتیست بانو
  • ۰
  • ۰

به سرم زده !

هر ازگاهی یه موجی میاد و میره

لپ تاپو روشن میکنم و به خودم فشار میارم ببینم اسم اخرین وبلاگی که ساختم چی بود و کجا بود

اول میرم میهن بلاگ چندتا ادرس وارد میکنم هیچکدوم درست نیس

بعد میام اینجا

هیچی یادم نمیاد ....

اسم وبلاگو میزنم

چندتا نام کاربری می زنم که پسورد هیچکدوم جور درنمیاد مجبور میشم ایمیلو بزنم و برم بازیابی کنم و این اتفاق تقریبا هرچهار ماه یک بار تکرار میشه....

و اونم اینه که هر دفعه به سرم میزنه زندگی مهیجمو ثبت کنم !!

  • دنتیست بانو
  • ۰
  • ۰

باید بشینم پایان نامه بنویسم ولی خب یه موضوع دیگه ای هست و درجریانه که بحث یه عمر زندگیه

الهی به امید تو 

  • دنتیست بانو
  • ۰
  • ۰

گذر ....

روزها مثل برق و باد میگذره ...گاهی حس میکنم سرعتشون خیلی از من بیشتره تا بیام اتفاقات امروز رو حلاجی کنم میبینم فردا شب شد روتیشن اول ترم یکی مونده به آخر تموم شد ...


اگه اتفاقی اون کتاب رو توی کتابخونه ی خاله کوچیکه پیدا نکرده بودم نمیدونم چجوری می خواستم کنار بیام با این چالش های زندگی روزای سخت و آسون زیاد بودن اما همشون به سرعت گذشت ....

از نیدل استیک گرفته تا دعوای تو کنگره و پست بخش ترمیمی و ... همه ش چالش بود ... نه خسته نیستم باید باشم ولی نیسم زندگی همینه پر از چالشه باید جنگید مقاومت کرد ... درس گرفت و تجربه کرد.

  • دنتیست بانو