روزنوشت های یک دندانپزشک

روزهای زندگی

۴ مطلب با موضوع «آیا شوهر چیز خوبیست ؟» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بالشت سر شوهر !! (4)

و اما نوبت رسید به اونی که احتمالش از همه بیشتر بود و مدت رفت و آمد و جلسات اشنایی دوماه طول کشید!

تموم اون چیزی که یک دختر از زندگی میخواد ! همه ی رفتارها درست و حساب شده !


همه چیز دقیق !

مردی آروم ، صبور و بی نهایت مهربون که در تحقیقات میدانی مهربون بودن شاخص ترین ویژگیش بود و من خودم هم بارها دیده بودم توجه و مهربونیشو !


اما اینم تموم شد ... ! به علت های منطقی و غیرمنطقی ... !

از جمله نارضایتی خونواده من که ته دلشون بود و من متوجه شده بودم

نبودن محل کارش در این شهر

تفاوت های فرهنگی و ...


حدود 10 جلسه مشاوره رفتم تا اینکه در جلسه آخر تصمیممو گرفتم و بعد از اون جلسه باهاش تماس گرفتم و خدافظی کردم ... !


و به پایان آمد این دفتر !!



  • دنتیست بانو
  • ۰
  • ۰

بالشت سر شوهر !! (3)

نوبت رسید به اونی که احتمالش در حد متوسط بود اما بخاطر شرایطش میخواست یه مدت همینجوری بریم ببینیم چی میشه باشه که من نه حالشو داشتم نه میتونستم نه بلد بود !


بنده خدا بچه ی خوبی بود اما خب زیادی بچه بود :|


و به هتل نرسیده در نطفه سرکوب شد !

  • دنتیست بانو
  • ۰
  • ۰

بالشت سرِ شوهر !! (2)

هنوز یک هفته از قضیه نگذشته بود که دچار ترافیک کیسی شدم ! سه مورد در یک زمان !!


نشستم برنامه ریزی کردم که کدومو اول ببینم و قرار شد اونی که احتمال قبول شدنش کمتره ببینم و زود ردش کنم و اونی که احتمالش بیشتره بزارم برای آخر !! :)


مادر دوماد یکی از شبهای اوایل ماه رمضون تو یکی از هتلای شاخص برای اینجور مراسما قرار گذاشت ! ما هم تیپ خارسو کُش زدیم و رفتیم سر قرار !


پسر متولد 66ولی بسیار baby face ! و گوگولی مگولی بود ... و این گوگولی مگولی بودن به قدری زیاد بود که دیگه دلو میزد !


منتظر بودم مثه قبلی طومار دربیاره اما خب سوالی نداشت !


و ازم خواست خودمو معرفی کنم

 منم تو یه جمله گفتم فلانی هستم 24 ساله از اینجا 

و شما ؟


اونم شروع کرد از اسم و فامیل و شماره شناسنامه و نام پدر و مادر و تاریخ تولد خودشو داداشش و خواهراش و شغل خواهرا و شوهر خواهرا و بچه خواهرا و ...... ! گفت :|

و من همش با لبخند ملیح سرتکون میدادم !

بعد رسیدیم به همون سوالای کلیشه ای تفریحات و اینا

که منم گفتم مسافرت خیلی دوس دارم و هدفم تو زندگی دیدن دنیاست!

که اونم لبخند ملیحی زد و گف من ممنوع الخروجم !


بعدم باهم زدیم زیرخنده و ادامه جلسه به بحث در مورد تجهیزات دندونپزشکی و کامپوزیت و قدرت ساکشن های بخش جراحی و ... گذشت ! :)


رشته ش مهندسی پزشکی بود فکر کنم شایدم مواد یادم نیست اما در کل آدم فانی بود !

و به من گف که اخلاقتون فوق العاده ست و خیلی خوش اخلاقین ! :)

و من به خودم غره شدم ! خدافظی کردیم و اومدیم خونه !

  • دنتیست بانو
  • ۰
  • ۰

اواخر فروردین و اوایل اردیبهشت نزدیک بود شوهردار بشم ! مثه همه ی آدمای نرمال برم سر خونه زندگیم ! اولش یعنی همون جلسه ی هتل کیس مورد نظر به قدری موجه و مطابق با خواسته های دفتر های جذب و راز و .... بود که فکر کردم خودشه !


همون مردی که قراره با وجود من بشه خوشبخت ترین آدم روی کره زمین !!!


اما طی یک ماه شایدم کمتر همه چی تموم شد 


و آخرین خدافظی ما بعد از خوردن ناهار بود ،خوراک زبون گوساله !


خب پیشنهاد جدایی از طرف من بود و در کمال ناباوری پذیرفته شد ! البته که من دنبال عشق آتشین و شور و هیجان میگشتم و طرف چرتکه که چه عرض کنم ماشین حساب مهندسی دستش گرفته بود و اومده بود خواستگاری


از همون جلسه اول که طومارو باز کرد و هزاروصد سوال پرسید ....


تا جلسات بعد که همچنان طومار باز میشد و سوال ها پرسیده !


آدمی که کنارش حس دوست داشته شدن نمیکردم ... بخاطر باد زیاد کله طرف ...! شایدم غرور بی جا ! ولی هرچی که بود بعد از خداحافظی بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد !!


البته که پدر شدیدا پسندیده بود ... اما مادر با شناختی که از دختر برون گرای احساساتی شاد و سرخوشش داشت مردد بود !


آخرین جمله ی آخرین گفتگو این بود که طرف مقداری از غرورش کم کرد و گفت بزارین بسپریم دست قسمت !!؟!!

که برای من معنی جز " حالا ما بریم یه دوری بزنیم و بیایم نداشت ! "


و علت اصلی خداحافظی تفاوت معنی دار سطح انرژِی بود !

من آدم پرانرژِی و اون همیشه در حالت لو باتری !

که البته دوست داشت طرفش پر انرژِی باشه و خودش همون طور لوباتری !

که اصلا منطقی نبود !

و همه چیز به سادگی ! و آسون تموم شد .... و فراموش :)


  • دنتیست بانو