روزنوشت های یک دندانپزشک

روزهای زندگی
  • ۰
  • ۰

بالشت سرِ شوهر !! (2)

هنوز یک هفته از قضیه نگذشته بود که دچار ترافیک کیسی شدم ! سه مورد در یک زمان !!


نشستم برنامه ریزی کردم که کدومو اول ببینم و قرار شد اونی که احتمال قبول شدنش کمتره ببینم و زود ردش کنم و اونی که احتمالش بیشتره بزارم برای آخر !! :)


مادر دوماد یکی از شبهای اوایل ماه رمضون تو یکی از هتلای شاخص برای اینجور مراسما قرار گذاشت ! ما هم تیپ خارسو کُش زدیم و رفتیم سر قرار !


پسر متولد 66ولی بسیار baby face ! و گوگولی مگولی بود ... و این گوگولی مگولی بودن به قدری زیاد بود که دیگه دلو میزد !


منتظر بودم مثه قبلی طومار دربیاره اما خب سوالی نداشت !


و ازم خواست خودمو معرفی کنم

 منم تو یه جمله گفتم فلانی هستم 24 ساله از اینجا 

و شما ؟


اونم شروع کرد از اسم و فامیل و شماره شناسنامه و نام پدر و مادر و تاریخ تولد خودشو داداشش و خواهراش و شغل خواهرا و شوهر خواهرا و بچه خواهرا و ...... ! گفت :|

و من همش با لبخند ملیح سرتکون میدادم !

بعد رسیدیم به همون سوالای کلیشه ای تفریحات و اینا

که منم گفتم مسافرت خیلی دوس دارم و هدفم تو زندگی دیدن دنیاست!

که اونم لبخند ملیحی زد و گف من ممنوع الخروجم !


بعدم باهم زدیم زیرخنده و ادامه جلسه به بحث در مورد تجهیزات دندونپزشکی و کامپوزیت و قدرت ساکشن های بخش جراحی و ... گذشت ! :)


رشته ش مهندسی پزشکی بود فکر کنم شایدم مواد یادم نیست اما در کل آدم فانی بود !

و به من گف که اخلاقتون فوق العاده ست و خیلی خوش اخلاقین ! :)

و من به خودم غره شدم ! خدافظی کردیم و اومدیم خونه !

  • ۹۶/۰۶/۱۴
  • دنتیست بانو

نظرات (۱)

که منم گفتم مسافرت خیلی دوس دارم و هدفم تو زندگی دیدن دنیاست!

که اونم لبخند ملیحی زد و گف من ممنوع الخروجم !


اینجا اوج تفاهمتون بوده.. :))

پاسخ:
دیگه مجبور شدیم تو اوج خدافظی کنیم :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی